خودگرایی می‌تواند موقعیتی توصیفی یا هنجاری باشد. خودگرایی روان‌شناختی به عنوان مشهورترین موقعیت توصیفی ادعا می‌کند که هر شخص یک هدف غائی دارد که رفاه خودش است. صور هنجاری خودگرایی بیش از آن‌که توصیفی از اعمال فرد باشد، اعمالی که باید فرد انجام دهد را مطرح می‌کنند. خودگرایی اخلاقی ادعا می‌کند که من به لحاظ اخلاقی باید برخی اعمال را انجام دهم، اگر و فقط اگر به این دلیل که انجام آن عمل منافع شخصی من را افزایش می‌دهد. خودگرایی عقلانی ادعا می‌کند که من باید برخی اعمال را انجام دهم، اگر و فقط اگر به این دلیل که انجام آن عمل باعث افزایش منافع شخصی من می‌شود. (در اینجا «باید» منحصر به «باید اخلاقی» نیست.)

فهرست مطالب

١. خودگرایی روان‌شناختی

٢. خودگرایی اخلاقی

٣. خودگرایی عقلانی

٤. نتیجه‌گیری

کتابشناسی

ابزارهای دانشگاهی

سایر منابع اینترنتی

١. خودگرایی روان‌شناختی

همه اشکال خودگرایی نیاز به توضیح «منافع شخصی» (یا «رفاه» یا «بهزیستی») دارند. سه نظریه اصلی در این رابطه وجود دارد. محاسبات ترجیحی یا تمایل، منافع شخصی را با توجیه تمایلات خود مشخص می‌کنند. غالباً و با بیشترین احتمال، این تمایلات منحصر به تمایلات مربوط به خود هستند. چیزی که موجب ایجاد تمایل به خود می‌شود، بحث‌برانگیز است، اما موارد واضح و متضادی در این رابطه وجود دارد: تمایل به لذت شخصی من، مربوط به خود است؛ تمایل به رفاه دیگران این‌گونه نیست. محاسبات عینی، منافع شخصی را با دارا بودن حالاتی (همانند فضیلت یا دانش) مشخص می‌کنند که مستقل از تمایلات، ارزشمند هستند. محاسبات ترکیبی هم به تمایلات (یا لذت) و هم به حالاتی که مستقل از تمایلات هستند، نقش می‌دهند. به عنوان مثال، چه‌بسا ارتقای بهزیستی من به واسطه‌ی ارتقای تمایلات (یا لذت) موجه رخ داده باشد تا حدی که آن، تمایل (یا لذتی) برای دانش است. یا شاید ارتقای بهزیستی من توسط بخشی از دانش به خودی‌خود افزایش یابد تا جایی که به آن تمایل دارم (یا از آن لذت می‌برم). هندوئیسم، که منفعت شخصی را با لذت مشخص می‌کند، یا محاسبه‌ی ترجیحی یا محاسبه‌ی عینی است و با توجه به نحوه‌ی محاسبه لذت، نوع تمایلات آن مشخص می‌شود.

خودگرایی روان‌شناختی ادعا می‌کند که هر فرد تنها دارای یک هدف غایی است که عبارت از رفاه خویش است. این امر امکان را برای عملی فراهم می‌کند که نمی‌تواند منافع شخصی قابل تصور را حداکثر نماید، بلکه رفتار خودگرایان روان‌شناختی را تمایل دارد نفی کند و رفتار یا انگیزه‌ی نوع‌دوستانه با تصورات شخصی را هدف قرار دهد. این امر، ضعف اراده را میسر می‌کند، زیرا در این موارد، فرد همچنان در پی رفاه خود است؛ از آن‌جایی که فرد طبق هدف خود عمل نمی‌کند، ضعیف است و این امر به وی اجازه می‌دهد تا به کارهای دیگری به جز رفاه شخصی مانند کمک به دیگران بپردازد که این امور ابزارهایی برای رفاه فرد است.

خودگرایی روان‌شناختی با مشاهده مکرر رفتار مورد علاقه‌ی ما پشتیبانی می‌شود. ظاهراً عمل نوع‌دوستانه غالباً مربوط به منافع شخصی است و ما معمولاً با توسل به منافع شخصی خود به افراد انگیزه می‌دهیم (از جمله مجازات‌ها و پاداش‌ها).

اعتراضی رایج به خودگرایی روان‌شناختی که از سوی جوزف باتلر مشهور شد، این است که فرد برای رسیدن به رفاه باید اموری بیش از رفاه خود را بخواهد. فرض کنید من رفاه را از بازی هاکی استخراج می‌کنم. مگر این‌که به خاطر خودم بخواهم هاکی بازی کنم، رفاه از این بازی استخراج نمی‌شود. یا فرض کنید رفاه را از کمک به دیگران به دست می‌آورم. مگر این‌که به خاطر خودم بخواهم به دیگران خوبی کنم، از کمک به آنها رفاه حاصل نمی‌کنم. رفاه از عمل من حاصل می‌شود، اما تنها هدف عمل من نمی‌تواند باشد.

خودگرای روان‌شناختی می‌تواند تصدیق کند که من باید تمایلاتی برای امور خاصی از قبیل بازی هاکی داشته باشم. اما نیازی به اعتراف نیست که تحقق این تمایلات، جزئی از رفاه من نیست. رفاه من ممکن است به سادگی شامل تحقق تمایلات مربوط به خود باشد. در مورد به دست آوردن رفاه از كمك به دیگران، خودگرای روان‌شناختی می‌تواند دوباره تصدیق كند كه من بدون تمایل به امر خاصی نمی‌توانم رفاه به دست آورم، اما نیازی به توافق نیست كه آنچه من به خاطر خودم می‌خواهم، این است كه دیگران خوب عمل كنند. به عنوان مثال، این‌که من کسی هستم که به آنها کمک می‌کنم، می‌تواند میل خودم به قدرت را برآورده کند.

مشکل بزرگ‌تر خودگرایی روان‌شناختی این است که به نظر نمی‌رسد برخی رفتارها با تمایلات مربوط به خود توضیح داده شود. فرض کنید یک سرباز برای جلوگیری از کشته شدن دیگران، خود را روی نارنجک پرتاب می‌کند. به نظر نمی‌رسد که سرباز منافع شخصی متصور خود را پیگیری کند. این امر قابل قبول است که اگر از او پرسش شود، سرباز می‌گوید که خود را روی نارنجک انداخته است، زیرا می‌خواست جان‌ دیگران را نجات دهد یا به این دلیل که آن کار، وظیفه‌ی او بود. او این ادعا را که به نفع خود عمل کرد را به نحو مضحکی انکار می‌کند.

خودگرای روان‌شناختی ممکن است پاسخ دهد كه سرباز دروغ می‌گوید یا خود را فریب می‌دهد. شاید او خود را روی نارنجک انداخت، زیرا معتقد بود که اگر چنین کاری نکند، نمی‌تواند زندگی را پس از آن تحمل کند. او با اجتناب از سال‌های گناه، به لحاظ رفاهی زندگی بهتری دارد. مشکل اصلی در اینجا این است که در حالی که این محاسبه‌ی احتمالی برخی موارد است، هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم همه‌ی موارد را پوشش می‌دهد. مشکل دیگر این است که گناه ممکن است پیش‌فرض انگاشته شود و آن سرباز تمایل غیرشخصی نسبت به انجام آنچه را که درست می‌داند، داشته باشد.

خودگرای روان‌شناختی ممکن است پاسخ دهد كه برخی از این محاسبات باید درست باشند. گذشته از این، سرباز همان کاری را که می‌خواست انجام دهد، انجام داد، پس باید در پی منافع شخصی متصور نیز بود. به یک معنا، این نکته درست است. اگر منافع شخصی با تحقق همه‌ی ترجیحات شخص مشخص شود، پس تمام اقدامات آگاهانه مربوط به خود هستند(حداقل همان‌طور که اکثراً معتقدند، اگر اقدامات آگاهانه همواره با استناد به ترجیحات توضیح داده شود). خودگرایی روان‌شناختی به طور عمومی صحیح است. با این وجود، این امر شامل مدافعان خودگرایی روان‌شناختی نیست. آنها تمایل به یک نظریه‌ی تجربی دارند که مانند سایر نظریه‌های مشابه حداقل بتوان با مشاهده آن را نفی نمود.

شیوه‌ی دیگری وجود دارد که نشان می‌دهد برداشت‌های معمولی از خودگرایی روان‌شناختی رضایت‌بخش نیست. معمولاً تصور می‌کنیم تفاوت قابل توجهی در خودخواهی بین عمل سرباز و فرد دیگری که فرض می‌کنیم شخصی را به سمت نارنجک سوق می‌دهد تا از انفجار خود جلوگیری کند، وجود دارد. ما تصور می‌کنیم که اولی غیرخودخواهانه رفتار می‌کند در حالی که دومی خودخواهانه عمل می‌کند. طبق برداشت‌های معمولی خودگرایی روان‌شناختی، هر دو به یک اندازه خودخواه هستند، زیرا هر دو هر کاری را که می‌خواهند انجام می‌دهند.

خودگرایی روان‌شناختی ممکن است موارد ظاهری ایثار را نه با اتخاذ برداشت‌های معمولی، بلکه بیشتر با ادعای این‌که حقایق درباره‌ی منافع شخصی عامل است را توضیح می‌دهد. شاید به عنوان نوزاد تنها خواسته‌های مربوط به خود را داشته باشیم؛ ما می‌خواهیم امور دیگر مانند انجام وظیفه خود را با یادگیری این‌که این امور تمایلات مربوط به خود را برآورده می‌کند، آرزو کنیم؛ در این دوره، امور دیگر را به خاطر خودشان دنبال می‌کنیم.

حتی اگر این تصویر از رویداد صحیح باشد، به هر حال از خودگرایی روان‌شناختی دفاع نمی‌کند، زیرا می‌پذیرد که گاهی در نهایت به غیر از رفاه خود اهداف دیگری را می‌خواهیم. محاسبهه‌ی ریشه‌های تمایلات غیرخودخواهانه ما نشان نمی‌دهد که آنها واقعاً مربوط به خود هستند. آرزوی سرباز این است که دیگران را نجات دهد و رفاه خود را افزایش ندهد، حتی اگر او مایل به نجات دیگران نباشد مگر این‌که در گذشته، نجات دیگران به ارتقای رفاه خود مرتبط باشد.

خودگرایی روان‌شناختی باید استدلال کند که ما در پی امور دیگر بیش از رفاه خود به دلیل تلاش‌های شخصی خود نیستیم. در اصل، به نظر می‌رسد نشان داده می‌شود تمایلات غیرمربوط به خود به محض قطع ارتباط آنها با بهزیستی، طولانی‌مدت ادامه نمی‌یابند. با این وجود، شواهدی برای این ادعای وابستگی موجود نبوده است.

در واقع، هنگام بررسی شواهد تجربی، از دو نوع رویکرد جهت استدلال در برابر خودخواهی روان‌شناختی استفاده شده است.

نخست، دانیل باتسون و همكاران دریافتند كه افزایش همدلی منجر به افزایش رفتار كمك‌کننده می‌شود. یک فرضیه نوع‌دوستانه است: همدلی موجب تمایل غیرابزاری به کمک می‌شود. فرضیه‌های خودگرایانه رقابتی زیادی وجود دارد. همدلی ممکن است تجربه ناخوشایندی را ایجاد کند و افراد معتقدند با کمک می‌توانند جلوی آن را بگیرند؛ یا افراد ممکن است فکر کنند عدم کمک در موارد همدلی بالا بیشتر محتمل است منجر به مجازات از سوی دیگران شود؛ یا این‌که کمک در این زمینه بیشتر محتمل است منجر به پاداش از سوی دیگران شود؛ یا افراد ممکن است تصور کنند این امر در مورد مجازات یا پاداش خود است. در مجموعه‌ای از آزمایش‌های مبتکرانه، باتسون فرضیه‌های خودگرایانه را به ترتیب با فرضیه نوع‌دوستانه مقایسه کرد. وی دریافت که فرضیه نوع‌دوستانه همواره پیش‌بینی‌های برتری را انجام می‌دهد. برخلاف فرضیه تجربه ناخوشایند، باتسون دریافت که بخشش به افراد با همدلی بالا راه‌های آسانی برای توقف تجربه به دیگری است بیش از آن‌که کمک کردن باعث کاهش کمک نمی‌شود. برخلاف مجازات طبق فرضیه دیگران، باتسون دریافت که اجازه به افراد با همدلی بالا که اعتقاد دارند رفتار آنها مخفیانه است، باعث کاهش کمک نمی‌شود. برخلاف فرضیه پاداش، باتسون دریافت که خلق و خوی افراد با همدلی بالا به این بستگی دارد که آیا آنها معتقدند که کمک لازم است، یا این‌که آیا آنها می‌توانند کمک را انجام دهند، نه این‌که به آنها کمک کنند (و بنابراین می‌توانند از خود پاداش بگیرند.) بر خلاف فرضیه مجازات خود اجرایی، باتسون دریافت که افراد با همدلی بالا اعتقاد دارند که گناه کمتری از کمک نکردن احساس می‌کنند (با اجازه به آنها که اعتقاد دارند که تعداد کمی دیگر داوطلب کمک شده‌اند) کمک را کاهش ندادند.

ممکن است با برخی از جزئیات انعطاف‌پذیر شود. شاید سوژه‌ها باور نمی‌کردند که راه‌های آسانی برای توقف تجربه دردناک باتسون، مانند خروج از اتاق مشاهده وجود دارد. (جهت محاسبه‌ی یک آزمایش انجام شده در این رابطه همسو با باتسون به استیچ، دوریس و رویدر 2010 و همچنین به باتسون 2011، 135-145 مراجعه کنید.) شاید یک فرضیه نوع‌دوستانه با برهان باتسون ارائه شود: فرض کنید افراد معتقدند که تنها راه جلوگیری از درد (یا جلوگیری از مجازات خود) کمک است (گرچه افراد دارای این عقیده به خودی‌خود آزمایش شده‌اند). به طور کلی، آزمایش‌های بتسون خبر بسیار بدی برای خودگرایی روان‌شناختی است. (برای بحث بیشتر درباره‌ی باتسون به می 2011a  و استول 2013 مراجعه کنید.)

دوم، الیوت سوبر و دیوید ویلسون استدلال می‌کنند که نظریه‌ی تکاملی نوع‌دوستی را پشتیبانی می‌کند. مراقبت والدین ممکن است به دلایل خودشناسی توضیح داده شود: اعتقاد در مورد پریشانی کودک باعث رنج‌های والدینی می‌شود که اعتقاد دارند که می‌توانند با کمک آن را کاهش دهند یا والدینی که معتقدند در صورت کمک نکردن او رنج ایجاد می‌شود. مراقبت والدین ممکن است به دلایل نوع‌دوستانه نیز توضیح داده شود: والدین تمایلی غیرابزاری دارند که کودک به خوبی انجام دهد. سرانجام مراقبت والدین ممکن است با ترکیبی از این مکانیسم‌ها توضیح داده شود. سابر و ویلسون استدلال می‌کنند که مراقبت‌های قابل اطمینان‌تری توسط مکانیسم‌های نوع‌دوستی یا ترکیبی ارائه می‌شود. با توجه به اهمیت مراقبت والدین، این دلیلی است برای فکر کردن این‌که انتخاب طبیعی می‌توانست از یکی از این سازوکارها طرفداری کند. مکانیسم خودگرایی به دلایل مختلف کمتر قابل اعتماد است: اعتقادات مربوط به پریشانی کودک ممکن است باعث ایجاد رنج والدین نشود (حتی صدمات جسمی همواره باعث رنج نمی‌شود، بنابراین بعید است که همیشه رنج ناشی از پریشانی باشد). ممکن است والدین باور نکنند که کمک به بهترین وجه رنج او را کاهش می‌دهد؛ ممکن است رنج کافی تولید نشود؛ نمای ترکیبی از مزیت مکانیزم اضافی برخوردار است.

این استدلال اشکالاتی دارد. انتخاب طبیعی همیشه مکانیسم‌های پشتیبان را فراهم نمی‌کند (من مریضی کبد دارم). انتخاب طبیعی بعضی اوقات تمایلات من ناشی از تأثیری است که توسط یک اعتقاد ایجاد می‌شود و مستقیم با اعتقاد نیست (تمایل من برای فرار از خطر غالباً ناشی از ترس من است و صرفاً با اعتقاد صرف خطر نیست). در این موارد مانند موارد رنج ناخوشایند و آسیب جسمی، معمولاً تأثیر کافی وجود دارد. این فرضیه نوع‌دوستانه نیز برخی از مشکلات مشابه را دارد: به عنوان مثال، همانطور که ممکن است رنج کافی وجود نداشته باشد، تمایل غیرابزاری کودک ممکن است به اندازه کافی قوی نباشد تا خواسته‌های دیگر را برطرف کند. در واقع، بدون ارزیابی از این‌که این میل چقدر قوی است، هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم فرضیه خودشناسی کمتر قابل اعتماد است. این ممکن است نکات بیشتری داشته باشد که اشتباه باشد، اما مراقبت بیشتری نسبت به یک مکانیسم نوع‌دوستی مستقیم، اما ضعیف انجام می‌دهد. (برای بسیاری از این نگرانی‌ها و سایر موارد به استیچ، دوریس و رویدر ٢٠١٠ مراجعه کنید.)

Even if evolutionary arguments can be met, however, psychological egoism faces the problems noted earlier. In response, the psychological egoist might move to what Gregory Kavka (1986, 64–80) calls “predominant egoism:” we act unselfishly only rarely, and then typically where the sacrifice is small and the gain to others is large or where those benefiting are friends, family, or favorite causes. Predominant egoism is not troubled by the soldier counter-example, since it allows exceptions; it is not trivial; and it seems empirically plausible. (For other weakened positions, see LaFollette 1988 and Mercer 2001.)

حتی اگر استدلال‌های تکاملی نیز محقق شود، با این وجود، خودگرایی روان‌شناختی با مشکلات پیشتر ذکر شده روبرو می‌شود. در پاسخ ممکن است خودگرای روان‌شناختی به سمت آن‌چه گریگوری کاوکا (1986، 64-80) آن را «خودگرایی مسلط» می‌نامد، حرکت نماید: ما به ندرت متواضعانه عمل می‌کنیم، پس معمولاً در جایی که فداکاری کوچک است، اما سود آن برای دیگران بزرگ است. خودگرایی غالب با مثال نقض سرباز مشکلی ندارد، زیرا استثنائاتی را امکان‌پذیر می کند. بی اهمیت نیست و به نظر می‌رسد به لحاظ تجربی قابل قبول است. (برای سایر موقعیت‌های تضعیف شده به لافولته 1988 و مرسر 2001 مراجعه کنید.)

ادامە دارد..